دستهایت بوی بارن میدهد
بوی گلهای بهاران میدهد
بوی شب بو های وحشی، بوی رز
بوی مهر و ماه تابان می دهد
بسکه خوبی، مهربانی، ساده ای
عشق در آغوش تو جان میدهد
مثل یک صبح بهاری تازه ای
بی تو دل بوی زمستان میدهد
من همان شمعم که در آغاز شب
ابتدایش بوی پایان میدهد
تو همان سروی که در فصل بهار
شاخ و برگش بوی قرآن میدهد
واژه ها ای واژه ها امشب چرا
دستتان بوی شهیدان میدهد؟
دلم خوش نیست قدری شور بفرست
نگاهی منتظر از دور بفرست
دلم در چاه دلتنگی اسیر است
محبت کن برایم نور بفرست!
امشب از خویشتن جدا شده ام
مثل یک راز بر ملا شده ام
دردهای نگفته را بگذار
با غمی تازه آشنا شده ام
آمدم تا تو ... از خودم رفتم
موجی از جنس کوچه ها شده ام
هم شما آفتاب من شده ای
هم من آیینه شما شده ام
چه بگویم که بی حضور شما
سنگ زیرین آسیا شده ام
دست تقدیر بشکند که چنین
به شب غصه مبتلا شده ام
…
آخرین حرف امشبم این است
روز من ابریه بی تو ، شب من بی تو غریبه
آسمون می باره وقتی از نگاهات بی نصیبه
یه سکوت سنگی انگار، ریشه کرده روی لب هام
ابری از جنس بهونه، می باره رو تن شب هام
ای ستاره شب من، نگو که همیشه دوری
بذا تا برات بخونم، آخه تو سنگ صبوری
یه شقایقم که هستیش، روی خاک توی زمینه
اما آسمونو میخواد، تا شاید تو رو ببینه!
چتر مهربونیاتو، رو سرم بگیر دوباره
می دونی! اگه نباشی، میمیرم با یک اشاره!
ای بهار پر ترانه، کاشکی باز بیای سراغم
مثه گلها جوون میگیرم ، اگه رو کنی به باغم
...
لذت دیدن و خوندن کامنتها کمتر از این شعر نیست.
دنیای ستم "قطام" را می خواهد
پیراهن ننگ و نام را می خواهد
این کودک بی پناه یعنی کوفه
فریاد زنان امام را می خواهد!
خورشید بر دلم می تابد
اما
نه آنقدر که چشمان تو!
ما که مثل ابرها، خویش را گریستیم
ماجرای ماست این: ماجرای ماه و مین
صادقانه سوختیم، عاشقانه زیستیم
روی مین اگر چه رفت دست و پایمان، ولی
باز روز حادثه، صف به صف میایستیم
میتوان همیشه ماند، سرفراز و سر بلند
میتوان شبیه سرو، روی پا بیاستیم
تکیه میکنم بر این، واژههای آخرین
از مقابل دلم عبور کن
زخمهای کهنه را مرور کن
خانه را پر از نشاط و شور کن
شهر را دوباره غرق نور کن
ـ عاشقانه ـ باز هم عبور کن
مثل صاعقه ولی بلندتر
در شب خیال من خطور کن
تو به خاطر خدا ظهور کن
زخم بر دلت رویید در سکوت اردوگاه
هیچکس نمی فهمید در سکوت اردوگاه
مرگ با تو می جنگید در سکوت اردوگاه
از تو سخت می ترسید در سکوت اردوگاه
غمگنانه میبارید در سکوت اردوگاه
عطر عشق می پیچید در سکوت اردوگاه
بوی گل بوی یاسمن داری بوی نرگس به پیرهن داری
روی دوشت برای این مردم یک سبد یاس و نسترن داری
ای که در دستهای پر مهرت تبر پیر بت شکن داری
خوب میدانم ای غریب بزرگ زخمی از ناکسان به تن داری
ای نگاه زلال آیینه در کجای دلم وطن داری؟