عبور
از مقابل دلم عبور کن
زخمهای کهنه را مرور کن
باز هم بیا سری به ما بزن
خانه را پر از نشاط و شور کن
خوب من بیا و با حضور خود
شهر را دوباره غرق نور کن
از میان کوچههای قلب من
ـ عاشقانه ـ باز هم عبور کن
مثل صاعقه ولی بلندتر
در شب خیال من خطور کن
من که روسیاه این قبیلهام
تو به خاطر خدا ظهور کن
پلک که میزنی
پروانهای از نگاهت بال میگیرد.
12
ته ماندههای صدایم را
به چاه میبخشم
بغض نخلستان میشکند!
13
درخت که باشی
همة چراغهای قرمز
به تو سلام میکنند.
14
دنبال میکند
ثانیههای بی زبان را
مانند گرگ
عقربهای بزرگ!
15
تنها،
رها شده در زمین داغ
مرا از خودم جدا کردند
آدمها
خورشید پیانو میزند
و سرهای آرامگرفته بر نیزه
به رقص میآیند.
واژهها از دستم لیز میخورند
مثل این رهگذران
که از هم میگریزند.
صبر کن!
این شعر، بی "تو" کامل نمیشود.
پردهای بالا میرود
پردهای میافتد
یک نفر از آسمان
به استقبال ترانههایم آمده است.
9
خورشید
توپ فوتبال کودکانیست
که در کوچههای بیکسی
زندگی را
به بازی گرفتهاند.
که مثل پیچکی مست
از دستهایم بالا میروند. ..
1
صبح
عاشقیست
که از کوچهباغ منتهی به نگاه تو
گذشته است
2
فرشتگان
در آسمان نگاهت چادر زده اند
که اینگونه خوابهایم
سرشار از ترنّم ماهیهاست.
3
ابرها در خیابان راه میروند،
واژههایم خیس میشوند
و"سبزقبا" یعنی
تولّد بهار!
4
همیشه باد آرزوها را میبرد،
رؤیاها را میخورد،
امروز ولی
عطر اردیبهشتی تو را آورد.
5
213 بار صدایت زدم
از حال رفتم
چشم که باز کردم
تو نبودی، امّا
پیشانیام بوی بهار میداد.
عرش خدا پر شد از عطر گل یاسمن
ساقی لب تشنهگان! باده بنوشان به من
جان مرا تازه کن، مطرب شورآفرین
بر رگ روحم بیا زخمة دیگر بزن
هلهلة عرشیان میرسد از هر طرف
غرق چراغانی است، حتی بیتالحَزن
رقصکنان میرود عشق به پابوس دل
چرخزنان میرسد، روح به دیدار تن
نور دو چشم پدر! آمده هجران به سر
خاک چو یعقوب بود، خلقت تو پیرهن
بوی خدا میدهی ای گل مینوسرشت
بوی شهیدان عشق، بوی حسین و حسن
باد تکان میدهد بیرق نام تو را
مادر حوّا تویی، معنی والای زن!
مهمان ملائک
یک روز گذر کرد از این کوچة پر درد
مردی که برای دل ما آینه آورد
هر چند که بیتابترین مرد زمین بود
با داغ شهیدان شما حوصله میکرد
ای سبزترین فصل! مزن حرف جدایی
امروز ببین باغ دلم بی تو شده زرد!
دیروز حضور تو شفای دل ما بود
امروز چه پژمردهام از داغ تو ای مرد!
هرچند که مهمان ملائک شدی، امّا
ای سبز! به این باغ زمستانزده برگرد
شب زخمخورده
ای شب که دلی چو ماه داری
در سینه هزار آه داری
ای مَحرم راز هرچه عاشق
همپای نیاز هرچه عاشق
همراه علی(ع) و خیل اصحاب
بیدار تویی و ما همه خواب
ای شب که رفیق راه بودی
با یوسف ما به چاه بودی
با نوح به درد دل نشستی
با کشتی او به گل نشستی
برخیز و بیا وضو کن امشب
با آینه گفتگو کن امشب
ای شب که دلی بزرگ داری
در سینه غمی سترگ داری
من نیز شکسته بالم امشب
مجهولترین سؤالم امشب
با باد و تگرگ آشنایم
ابریست هوای چشمهایم
بغضی که نشسته در صدایم
ره بسته به روی واژههایم
امشب که ز بوی عشق مستم
از سُکر "سبوی عشق" مستم
ای شب که دلی چو ماه داری
در سینه هزار آه داری
آرام ز جای خویش برخیز!
در ساغر تشنهام عطش ریز!
آرام به من بگو چه دیدی
آن دم که به اوج غم رسیدی
آن دم که یگانه یارمان رفت!
آیینة روزگارمان رفت!
رفت آنکه حقیقتیست زنده
در سینه روایتیست زنده
رفت آنکه چو نوح ناخدا بود
از هرچه بهجز خدا، جدا بود
رفت آنکه ز نسل آسمان بود
آرام و متین و مهربان بود
مقصود تمام عارفان، او!
سرحلقة خیل عاشقان، او!
میراث تمام انبیا، او!
از حیلة "ما" و "من" جدا، او!
با آل رسول، همسخن او
مانند خلیل بتشکن، او
او زادة ذوالفقار حیدر
فرزند عزیزی از پیمبر
او "نقطة عطف" عشق و مستی
آیینهای از خداپرستی
او "بادة عشق" خیل مستان
او خال لب خداپرستان
او از "ره عشق" تا خدا رفت
آسوده به سوی آشنا رفت
ای شب، شب زخمخورده برخیز
در ساغر تشنهام عطش ریز!
...آیینة عشق واژگون شد
دامان سپیده لالهگون شد
خرداد 78
فدک قریه ای از قرای یهود مدینه بود که بین آن و مدینه مسافت دو روز راه فاصله است و از مناطقی بود که بدون جنگ و خونریزی و بدون شرکت شخص دیگری از مسلمین بدست رسول خدا و امیرالمؤمنین (علیهم السلام) فتح شد و رسول خدا آن را به دستور الهی به فاطمه زهرا «سلام الله علیها» واگذار نمودند.
چهره فدک در تاریخ اسلام چهره ای سیاسی انقلابی است، چرا که به دستور خلیفه اول « ابوبکر » غصب شد و مبارزات مستدل و روشن و بی امان حضرت زهرا (سلام الله علیها) برای بازگرداندن آن به نتیجه نرسید و به همین جهت در طول تاریخ خلفا بارها دست بدست گردانده شده است.
تمامی کتبی که راجع به حضرت زهرا و رسول خدا و امیرالمؤمنین (علیهم السلام) مطلب نوشته اند از فدک سخن به میان آورده اند.
منابع: مجمع البحرین، سفینه البحار.