زندگی قصه مرد یخ فروشی ست که از او پرسیدند: فروختی؟
گفت:نخریدند... تمام شد..
آسیمه سر رسیدی
از غربت بیابان
دلخسته دیدمت در
آوار خیس باران
وا مانده در تبی گنگ
ناگه به من رسیدی
من خود شکسته از خود
در فصل نا امیدی
در برکهء دو چشمت
نه گریه و نه خنده
گم کرده راه شب را
سرگشته چون پرنده
من ره به خلوت عشق
هر گز نبرده بودم
پیدا نمیشدی تو
شاید که مرده بودم
من با تو خو گرفتم
از خنده ات شکفتم
چشم تو شاعرم بود
تا این ترانه گفتم
در خلوت سرایم
یک باره پر کشیدی
آن گاه ای پرنده
بار دگر پریدی
شعر از :اکبر آزاد
شنبه ها گل می فروشم.
یک شنبه ها کفش هایم را واکس می زنم
و به زلزله ای که در راه است فکر می کنم.
دوشنبه ها را سکوت می کنم.
سه شنبه، میل هایم را چک می کنم
و برای مرگ
لبخند می فرستم.
چهار شنبه ها،
با دخترم به ملاقات خدا می روم.
پنج شنبه شعر هایم را حراج می کنم.
جمعه ها ... اما،
فقط منتظر می مانم
می دانم که می آید.
شنبه ها گل می فروشم.
یک شنبه ها کفش هایم را واکس می زنم
و به زلزله ای که در راه است فکر می کنم.
دوشنبه ها را سکوت می کنم.
سه شنبه، میل هایم را چک می کنم
و برای مرگ
لبخند می فرستم.
چهار شنبه ها،
با دخترم به ملاقات خدا می روم.
پنج شنبه شعر هایم را حراج می کنم.
جمعه ها ... اما،
فقط منتظر می مانم
می دانم که می آید.
جنگل، پرتگاه، سقوط
هرگز
خم نمی شود بلوط
عرش خدا پر شد از عطر گل یاسمن
ساقی لب تشنهگان! باده بنوشان به من
جان مرا تازه کن، مطرب شور آفرین
بر رگ روحم بیا زخمة دیگر بزن
هلهلة عرشیان میرسد از هر طرف
غرق چراغانی است، حتی بیتالحَزن
رقص کنان میرود عشق به پابوس دل
چرخزنان میرسد، روح به دیدار تن
نور دو چشم پدر! آمده هجران به سر
خاک چو یعقوب بود، خلقت تو پیرهن
بوی خدا میدهی ای گل مینو سرشت
بوی شهیدان عشق، بوی حسین و حسن
باد تکان میدهد بیرق نام تو را
مادر حوّا تویی، معنی والای زن!
غروب بود، گل آفتاب گردان تو آسمون به دنبال خورشید می گشت. ستاره به گل چشمک زد . گل سرش رو پائین انداخت. گلها هرگز خیانت نمی کنند.
طرح
سهم من و تو از عشق
انتظاری ست
که مثل یک سیب
بین ما تقسیم شده است
طرح
پرده ای بالا می رود
پرده ای می افتد
یک نفر از آسمان
به استقبال ترانه هایم آمده است
طرح
ابرها
در خیابان راه می روند،
خورشید از پشت واژه ها
سرک می کشد،
و "سبز قبا " یعنی
تولد بهار!
ای مترسک به احترام بهار
از سر خود کلاه را بردار!
مثل باران و ابر و باد مده
این کلاغان خسته را آزار
یک شب این چهرة مشوش را
دست سلطان غصهها بسپار!
آن طرف را ببین که نیلوفر
پل زده است روی آن دیوار
این طرف را که لاله و نسرین
گل زدهاند بر سر هر خار!
مهربان باش ، مثل یک گل سرخ
خورشید
توپ فوتبال کودکانی ست
که در کوچه های بی کسی
زندگی را
به بازی گرفته اند.
سال نو بر همه شما مبارک!