شب آهنگی معطر می نوازد
تو را از هر چه بهتر می نوازد
زمانه ساز دل را کوک کرده
که چشمان مرا تر می نوازد
کسی از سمت نخلستان می آید
یکی بر شانه طوفان می آید
خدا را شکر بعد از سالها باز
دوباره نامی از چمران می آید!
۱) خورشید بر دلم می تابد
اما
نه آنقدر که چشمان تو!
2)ماه
دکمه پیراهن فرشته ای ست
که از آسمان خیالم
ستاره می چیند.
3)
آهوی خیال تو
- همچون ماه -
از قنوت نمازم
آب می نوشد.
در خلسهای شبانه
ماه را مینگرم
غرق در نیایش
در سماعی سرخ
و ستارگان را در خضوعی ژرف
که پیشانی فرو آوردهاند
بر سجادة ابر
و دسته ، دسته میآیند
فرشتگان
از خانقاه نور
آه، تنها آدمیانند
با قلبهای تیره
و پنجرههای خاموش
سلام. همین چند دقیقه پیش داشتم به تو فکر می کردم. آرزو کردم خورشید باشم یا ماه، که همیشه همراه تو باشم. اما دیدم که اینطوری همیشه با تو نیستم باید نزدیکتر باشم، به همین خاطر آرزو کردم بید مجنونی باشم که در سایه سارش بنشینی و حافظ بخوانی. اما باز دیدم هنوز دورم ، از این رو آرزو کردم چشم تو باشم! اینطور هم با تو هستم و هم تو مثل همیشه محافظ من خواهی بود.
... ببین دور بودن از تو مرا به چه خیالبافی هایی می کشاند؟
محبوبترین! بگذار همین امروز با کاروانی از گل سرخ به سمت دیار روشن نگاه تو سفر کنم.
بگذار قبل از اینکه درهای آسمان بسته شوند "به اندازه عمر یک غزل حافظ " مهمان مهربانی های تو باشم. پنجره را بگذار باز بماند. همین!
با نگرانی در حال جستجوی قبرها بودم. کسی گفت: چیزی گم کرده ای؟ گفتم: مادرم! هزار و چهارصد سال پیش او را گم کرده ام.
تمام وصیت نامه شهید احمد رضا احدی: فقط نگذارید حرف امام زمین بماند. همین.
یک روز گذر کرد از این کوچة پر درد
مردی که برای دل ما آینه آورد
هر چند که بیتابترین مرد زمین بود
با داغ شهیدان شما حوصله میکرد
ای سبزترین فصل! مزن حرف جدایی
امروز ببین باغ دلم بی تو شده زرد!
دیروز حضور تو شفای دل ما بود
امروز چه پژمردهام از داغ تو ای مرد!
هر چند که مهمان ملائک شدی، امّا
ای سبز! به این باغ زمستانزده برگرد
با خویش از آسمان خیال آوردی
یک عالم شوق بی مثال آوردی
در بین هزار و چند عاشق ـامروز-
در رتبه عاشقی مدال آوردی!
آتش
خوشحالم از آتشی که بر پا کردی
از کهنه غمی که با خودت آوردی
با این همه از خدای خود میخواهم
یک روز به حرف اولت برگردی!
دریا
با رفتن تو سخت زمینگیر شدم
دلگیر شدم شکسته و پیر شدم
دریا بودم ولی هزاران افسوس
یکباره به دست مرگ تبخیر شدم!
خوشا آن دم که مهمان تو باشم
سرا پا مست و حیران تو باشم
خوشا مانند بابا طاهر -امروز-
دوبیتی خوان چشمان تو باشم