سفارش تبلیغ
صبا ویژن
* علیرضا قزوه
دلم دریاچه ی غم شد دوباره
قد آیینه ها خم شد دوباره
صدای سنج و دمام اومد از دور
بخون ای دل محرم شد دوباره

بخون ای دل که دشتستون صدا شه
کمی فایز بخون دردم دوا شه
ملایک نوحه خوانان حسینند
بخون والله خدا هم از خداشه

نوشته شده در  چهارشنبه 85/9/8ساعت  2:6 عصر  توسط عبدالرحیم سعیدی راد 
  نظرات دیگران()

چکه چکه بر آشوب ای زبان یخ زده در کام

چون شهامتی خشماگین خفته در غلافی از ابهام

شانه های نازکت ای زن سرپناه زخمی مردی است

راه قرنها پس از این را پشت سر نهاده به یک گام

شور واپسین نفست را نذر خیمه ها کن و بردار

پرده از وقاحت سوگندنامه های در طلب نام

شعله شو مباد ببینند یخ ببندد اینهمه فریاد

سعی کن به لرزه درآید پشت بی ستارگی شام

کوفه لجن زده نیلوفرپرست می شود ای زن

لب اگر که باز کنی باز زان شهید دشنه و دشنام

باید آسمان بشوی باز تا پرنده ها بنویسند

اینکه روی نیزه بیان شد آفتابی از لب این بام

آبی و بلند و فراگیر خطبه ای بخوان که دوباره

مردی از میانه نخلستان بیاید آرام آرام...

شهریور74


نوشته شده در  چهارشنبه 85/9/8ساعت  2:6 عصر  توسط عبدالرحیم سعیدی راد 
  نظرات دیگران()

ترانه ی صنوبر از داوود ناقور که درباره ی حضرت ابوالفضل خونده شده:

یه صنوبر لب یک آب

قد کشیده قد آفتاب

روی پاهاش بوسه ماه

روی شونش سر مهتاب

چند تا قمری هراسون

بودن از طوفان گریزون

توی قلبش خونه کردن

شد صنوبر جون پناشون

باد نامرد بی امون بود

قمریا هم تشنشون بود

برای چیکه آبی

به صنوبر چشمشون بود

دید که برکه رفته تو خواب

شاخه اش و زد به دل آب

چند تا قطره روی یک برگ

واسه قمری آی بی تاب

یهو پیچید باد ولگرد

دور شاخه مثل یک درد

شاخه می شکست و انگار

از تن افتاد دست یک مرد

همه شاخه ها شدند خرد

قامتش هم تاب نیاورد

رو زمین شکست و طوفان

قمری ها رو با خودش برد

یکی داد و یکی بیداد

قصه شونم نرفته از یاد

بوده مردی از صنوبر

بود نامردی ام از باد


نوشته شده در  چهارشنبه 85/9/8ساعت  2:6 عصر  توسط عبدالرحیم سعیدی راد 
  نظرات دیگران()

* زینب چوقادی

السلام علیک یا دریا

موج در موج تا کجا دریا

موج در موج می خوری پیوند

با نگاه خود خدا دریا

آسمان تکیه داده است به تو

ای وسیع بی انتها ! دریا !

ای تمام امید واری دشت!

ای تمام امید ما ! دریا

چشم ها تشنه تشنه می جوشند

نرو از پیش چشمه ها دریا !

وای آن روز ناگهان آن روز

آه آن ظهر کربلا دریا

توچرا سوی رود می رفتی؟

رود ها می روند تا دریا

***

بی دو دست تو بر زمین می ریخت

مشک ها اشک بی صدا دریا...


نوشته شده در  چهارشنبه 85/9/8ساعت  2:6 عصر  توسط عبدالرحیم سعیدی راد 
  نظرات دیگران()

عبدالرحیم سعیدی راد - شاعر ، گفت : برگزارکنندگان جشنواره بین المللی شعر فجر باید با دقت و وسواس همه آثار را بررسی کنند و دلایل رد و یا نمرات ارزشیابی اثر را برای خالق اثر ارسال کنند ، چرا که برگزارکنندگان و داوران (خصوصا) در معرض امتحانی بزرگ قرار دارند و امیدوارم سربلند از آن بیرون بیایند .
  این شاعر معاصرکه درنخستین نشست رسمی ستاد برگزاری نخستین جشنواره بین المللی شعرفجر به عنوان یکی از اعضای ستاد حضور یافته است ،  درگفتگو با خبرنگار مهر، افزود : جوانان باید جایگاه ویژه ای در این جشنواره داشته باشند و در عین حال ، حرمت پیشکسوتان این عرصه نیز باید محفوظ بماند . جشنواره بین المللی شعر فجر یک اتفاق خوش یمن و مبارک است که به طور قطع اگر درست اجرا شود در رشد و اعتلای ادبیات کشور می تواند مفید و موثر باشد .

مهندس سعیدی راد تصریح کرد : البته به دست اندرکاران جشنواره هم عرض کرده ام که واژه بین المللی برای این جشنواره برای بالابردن بار آن و ارزشگذاری به جشنواره فعلا زود است ، اما می توان از کشورهای فارسی زبان به عنوان مسلمانان ویژه این جشنواره چند نفر را دعوت کرد .         ادامه مطلب...
نوشته شده در  چهارشنبه 85/9/1ساعت  5:29 عصر  توسط عبدالرحیم سعیدی راد 
  نظرات دیگران()

در دیدار سال 83 برای نماز مغرب و عشا منتظر ورود آقا بودیم. آقای نصرا... مردانی هم آمده بود. حالش خیلی بد بود. به زحمت حرف می زد. به واسطه بیماری خیلی لاغر و تکیده شده بود و چون مشکل نشستن روی زمین را داشت، برایش صندلی گذاشته بودند. آقا که وارد شد از جایش بلند شد. آقا که به ایشان نزدیک شد گفت: نبینیم آقای مردانی کسالت داشته باشه!... و ایشان را بغل کرد.

آقای مردانی آرام گفت:‏ مردانی دیگر تمام شد!

آقا فرمودند: نه مردانی تمام نمی شود. شاعر تمام نمی شود.

مردانی از آقا خواست برایش دعا کند.

                                                                                  شاعرانه


نوشته شده در  یکشنبه 85/8/21ساعت  8:3 صبح  توسط عبدالرحیم سعیدی راد 
  نظرات دیگران()

به گمانم سال آخر عمر زنده یاد سید حسن حسینی (83) بود که در مراسم دیدار شعرا با آقا شرکت کردند. موقع نماز وقتی از جلوی همه رد شد و به ایشان رسید فرمود (با این مضمون): آقای حسینی چیکار کردی با خودت اینطور محاسنتون سفید شده؟ آقای حسینی هم بلافاصله گفت:‏یه آسیاب زدم بغل خونه مون هر وقت رد میشم اینجور سفید می شم. آقا هم خندیدند و رد شدند.

نماز که تمام شد باز هم وقتی از جلوی آقای حسینی رد می شدند گفتند: کتاب نقد سینمای ایران را خوندم خیلی خوب و پخته نقد کرده بودید... آقای حسینی هم از ایشان تشکر کردند.

بعد از رفتن آقا از آقای حسینی پرسیدم: منظور آقا کدوم کتاب بود؟ گفت:‏مشت در نمای درشت.

آن شب آقای حسینی مثنوی معضلات قرن 21 را خواند. بعد از شعر خوانی اش آقا فرمودند: به همه چیز اشاره کردی الا ایدز که احتمالا محدودیت وزن و قافیه به شما اجازه نداده...


نوشته شده در  شنبه 85/8/20ساعت  11:42 صبح  توسط عبدالرحیم سعیدی راد 
  نظرات دیگران()

در یکی از دیدار ها به گمانم سال 83 بود.

 بعد از مراسم شعر خوانی (اگر اشتباه نکنم) آقای سید مهدی موسوی بود به اعتراض گفت که حضرت آقا این سومین باری است که خدمت می رسم اما هیچ وقت به من اجازه شعر خوانی نمی دهند. با اجازه تون می خواهم بخوانم. آقا فرمودند بفرمایید بخوانید.... ایشان هم شعر شان را خواندند.

شعرشان که تمام شد آقای احمد عزیزی با صدای بلند که به گوش آقا هم رسید، به آقای موسوی گفت:حالا این چی بود خوندی؟ شعر بود(‏چیزی با این مضون)؟

 آقا فرمودند: اتفاقا خیلی شعر عالی و خوبی بود ... و کلی از خوبی های شعر تعریف کردند. آقای عزیزی هم آرام سر جایش نشست.

 


نوشته شده در  یکشنبه 85/8/14ساعت  5:42 عصر  توسط عبدالرحیم سعیدی راد 
  نظرات دیگران()

سید نظام مو لا هویزه شاعر عرب زبان هویزه ای و نماینده ی فعلی مجلس که معرف همه است!... یک روز نقل می کرد که در دیدار شعرا با آقا ، هر کس شعری می خواند آقا از شعر شان ایرادی می گرفت و نقدی می کرد. با خود گفتم چه کار کنم که آقا ایرادی نگیرد؟ تصمیم گرفتم نوبت من که شد شعری به زبان عربی بخوانم.

شعرم که تمام شد آقا فرمودند که: ما که نفهمیدیم چی خواندی!... منم با خنده گفتم:‏ حضرت آقا وقتی آقای رفسنجانی هم خطبه عربی می خواند ما هم نمی فهمیم چه می گوید!

سید نظام بازم می گفت: وقتی شعر خوانی آن شب تمام شد. رفتم پیش آقا و گفتم: این آقای سبزواری همیشه پیش شما می نشیند و اجازه نمی دهد یکیار ما بنشینیم و عکسی بگیریم!... آقا لبخندی زدند و فرمودند شما هم بنشینید!


نوشته شده در  چهارشنبه 85/8/10ساعت  7:51 صبح  توسط عبدالرحیم سعیدی راد 
  نظرات دیگران()

سال 76 اولین بارم بود که به این دیدار دعوت شدم. حدو 30 نفر بودیم. به صورت حلقه ای دور اتاق مخصوص ملاقات روی زمین نشسته بودیم. به ترتیب همه شعر خواندند. من هم شعر :

دیگر آن شب ها نمی آیند لحظه های از خدا سرشار

مردهای کربلای پنج دردهای کربلای چار

را خواندم. آقای سبزواری و آقای گرمارودی تا آن شب با هم قهر بودند. سر چی اش را مطرح نمی کنم. اما آن شب قرار شد در محضر آقا آشتی کنند. نوبت شعر خوانی که به آقای گرمارودی رسید گفت: شعری که می خواهم بخوانم وصف حال بعضی هاست که قبلا یه طوری بودن و الان یه طوری دیگه شدن (و بعد از مکث کوتاهی ادامه داد) مثل آقای سبزواری!

این را که گفت سبزواری با عصبانیت گفت: مثل خودت! ... چیکار من داری؟ (و حرفهایی از این دست. گرمارودی هم هیچ نگفت فقط یه لبخند زد و شعرش را خواند).

آن شب آقا سراغ میرشکاک را هم گرفت و گفت: امشب نیامده؟

بعد از مراسم شعر خوانی سبزواری و گرمارودی آشتی کردند و صورت هم بوسیدند...

آن شب مرحوم محمد علی مردانی هم بود. همان شب مرا دعوت کرد برای شعر خوانی در منزلش. وقتی رفتم و مرا برای شعر خوانی به پشت تریبون دعوت کرد. در معرفی من گفت: دیشب مهمان آقا بودیم به همراه آقای سعیدی راد، آقا بعد از شعر خوانی گفتند امشب یکی دو شعر خوب شنیدیم که اشاره شان به شعر من بود و آقای سعیدی!

 


نوشته شده در  یکشنبه 85/8/7ساعت  8:37 صبح  توسط عبدالرحیم سعیدی راد 
  نظرات دیگران()

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
غزل - نامه
برای امام خمینی (ره)
دیدار شعرا با مقام معظم رهبری در سال 88
ادامه مجالهای کوتاه
[عناوین آرشیوشده]